مامانی غصه نخور من و بابایی عاشقتیم...
سلام... امروز از صب مامانی مشغول تمیز کردن خونه شد... بعدشم به خودش رسید و خوشگل کرد تا خستگی را از تن بابایی بیرون کنه... شب هم یه لیست بلند بالا از ویارونه هاش واسه بابایی نوشت و sms کرد... بابایی ساعت نه شب با همه چیزایی که خواسته بود اومد خونه... مامانی هم با شربت و میوه و چایی از بابایی خسته پذیرایی کرد... از بعد از ظهر که مامان داشت جاکفشی را تمیز می کرد... بوهای خوبی به مشام می رسید.... بوی خورشت کرفس که یکی از غذاهای مورد علاقه مامانه... شب که بابایی اومد خونه شدت بو بیشتر شد... مامانی برعکس هر دفعه هرکاری کرد نتونست جلوی خودش را بگیره.. از بابایی خواست بره بالا خونه مامانش و ببینه بوی غذا از اونجاست... بابایی...
نویسنده :
مامان آرزو
22:59